تباه شدن روزگار جمشيد


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبسایت اشعار شاعران خوش امدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اشعار شاعران و آدرس poetry-s.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 453
:: کل نظرات : 185

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 110
:: باردید دیروز : 448
:: بازدید هفته : 2892
:: بازدید ماه : 7597
:: بازدید سال : 75069
:: بازدید کلی : 2320615

RSS

Powered By
loxblog.Com

Poetry.poets

تباه شدن روزگار جمشيد
یک شنبه 13 ارديبهشت 1394 ساعت 15:31 | بازدید : 18789 | نوشته ‌شده به دست hossein.zendehbodi | ( نظرات )

از آن پس بر آمد ز ايران خروش

پديد آمد از هر سوى جنگ و جوش‏

سيه گشت رخشنده روز سپيد

گسستند پيوند از جمّشيد

برو تيره شد فرّه ايزدى

بكژى گرائيد و نابخردى‏

پديد آمد از هر سوى خسروى

يكى نامجوئى ز هر پهلوى‏

سپه كرده و جنگ را ساخته

دل از مهر جمشيد پرداخته‏

يكايك ز ايران بر آمد سپاه

سوى تازيان بر گرفتند راه‏

شنودند كان جا يكى مهترست

پر از هول شاه اژدها پيكرست‏

سواران ايران همه شاه‏جوى

نهادند يك سر بضحاك روى‏

بشاهى برو آفرين خواندند

ورا شاه ايران زمين خواندند

كى اژدهافش بيامد چو باد

بايران زمين تاج بر سر نهاد

از ايران و از تازيان لشكرى

گزين كرد گرد از همه كشورى‏

سوى تخت جمشيد بنهاد روى

چو انگشترى كرد گيتى بروى‏

چو جمشيد را بخت شد كندرو

بتنگ اندر آمد جهاندار نو

برفت و بدو داد تخت و كلاه

بزرگى و ديهيم و گنج و سپاه‏

چو صد سالش اندر جهان كس نديد

برو نام شاهى و او ناپديد

صدم سال روزى بدرياى چين

پديد آمد آن شاه ناپاك دين‏

نهان گشته بود از بد اژدها

نيامد بفرجام هم زو رها

چو ضحاكش آورد ناگه بچنگ

يكايك ندادش زمانى درنگ‏

بارّش سراسر بدو نيم كرد

جهان را ازو پاك بى‏بيم كرد

شد آن تخت شاهى و آن دستگاه

زمانه ربودش چو بيجاده كاه

ازو بيش بر تخت شاهى كه بود

بران رنج بردن چه آمدش سود

گذشته برو ساليان هفتصد

پديد آوريده همه نيك و بد

چه بايد همه زندگانى دراز

چو گيتى نخواهد گشادنت راز

همى پروراندت با شهد و نوش

جز آواز نرمت نيايد بگوش‏

يكايك چو گوئى كه گسترد مهر

نخواهد نمودن ببد نيز چهر

بدو شاد باشى و نازى بدوى

همان راز دل را گشائى بدوى

يكى نغز بازى برون آورد

بدلت اندرون درد و خون آورد

دلم سير شد زين سراى سپنج

خدايا مرا زود برهان ز رنج




:: موضوعات مرتبط: شاهنامه فردوسی , ,
:: برچسب‌ها: فردوسی, اشعار فردوسی, شعر, اشعار شاهنامه, شاهنامه, اشعار شاهنامه فردوسی, شاهنامه صوتی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: